جدول جو
جدول جو

معنی بلغده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بلغده کردن
ضایع و گندیده کردن: مرغ تخم را بلغده کرد
تصویری از بلغده کردن
تصویر بلغده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
اکتفا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بسنده کردن بر به. راضی شدن خشنود شدن، اکتفا کردن کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
تهیه کردن بلغورساختن بلغور، سخنان بزرگ و قلمبه را پشت سر هم ردیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاق کردن
تصویر بلغاق کردن
آشوب کردن فتنه برپا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
((~. کَ دَ))
قانع شدن، خشنود شدن، اکتفا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغور کردن
تصویر بلغور کردن
((~. کَ دَ))
سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلوده کردن
تصویر آلوده کردن
Infect, Infest, Soil, Taint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
заражать , загрязнять
دیکشنری فارسی به روسی
infizieren, verunreinigen, verschmutzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
заражати , забруднювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zarazić, zaatakować, zanieczyszczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
感染 , 侵扰 , 使弄脏 , 污染
دیکشنری فارسی به چینی
infectar, infestar, sujar, contaminar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
infettare, infestare, sporcare, contaminare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
infectar, infestación, ensuciar, contaminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
infecter, infester, salir, souiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
infecteren, besmetten, vervuilen, verontreinigen
دیکشنری فارسی به هلندی
ติดเชื้อ , รบกวน , ทำให้สกปรก , ปนเปื้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
menginfeksi, mengotori, mencemari
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
معلّقٌ , تدلّى , يتعلّق , علّق
دیکشنری فارسی به عربی
संक्रमित करना , गंदा करना
دیکشنری فارسی به هندی
להדביק , לפלוש , ללכלך , לזהם
دیکشنری فارسی به عبری
感染させる , 襲う , 汚す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
감염시키다 , 들끓다 , 더럽히다
دیکشنری فارسی به کره ای
enfekte etmek, istila etmek, kirletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kuambukiza, kuzalisha, kuchafua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
সংক্রমিত করা , আক্রমণ করা , নোংরা করা , দূষিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
متاثر کرنا , گندا کرنا , آلودہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
((~. کَ دَ))
برداشتن و بالا بردن، دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
Heave, Hoist, Lift
دیکشنری فارسی به انگلیسی